وقت هایی هست که علی در سکوت، به قول خودش با آهنگ زندگی به سیگارش پک میزند. وقت هایی هست که میم در سکوت پاهای درازش را درون خودش جمع میکند و مثل یک لک لک غمگین به دیوار زل میزند و حسین آرام و قرار ندارد و با موهایش بازی میکند یا به صفحه لپ تاپش زل میزند و من. من به این سه نفر نگاه میکنم و تلاش میکنم که این سکوت لعنتی رو بشکنم اما گاهی زور سکوت خیلی بیشتر از زور مزه ریزی های من است.انگار این سکوت، منی که کمترین گره رو بین بقیه توی زندگی ام دارم در حد و اندازه ی شکستنش نمیبیند.این سکوت کسی را می طلبد که مشت هایش در مبارزه با درد و رنج های زندگی مثل فولاد محکم شده باشند،کسی را میخواهد که برای رویایش جنگیده باشد، با موبایل تمرین پیانو کرده باشد، از شیشه مغازه ها به پیانو ها زل زده باشد و خودش رو پشت پیانو تصور کرده باشد،درد نبودن پدر را در دل داشته باشد و هر روز به غم و غصه های مادرش فکر کند.کسی که قدر موقعیتی که الان دارد را بداند، یکی مثل علی. علی دستهایش را از پنجره بیرون برد، زیر باران نم و هوای مطبوع بهاری نگه داشت و گفت "پارسال رو یادتونه چقدر هی میگفتیم چرا بارون نمیاد؟ سالهای بعد رو چکار کنیم از بی آبی و هی میترسیدیم؟ ولی دیدین امسال چی شد؟ زندگی هم همینه . گاهی درست جایی که فکرشو نمیکنی ورق برمیگرده . من حتی فکرش هم نمیکردم که بتونم یه روز صاحب یه پیانو بشم! چه برسه به اینکه عضو یه گروه موسیفی خوب بشم و با آدمای کاردرست و حرفه ای کار کنم.ولی شد. فقط نباید ترسید .اونوقت از اینجا به بعد هم میشه ." و سکوت زیر مشت های او خرد شد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مجله اینترنتی نور Adam khaterate behtarin eshghe zendegim ازن ژنراتور Jeff goharbastanesf فیجو فناوری 2 ميوه سيب William