چند هفته پیش یکی از دوستانم که تازه از سربازی برگشته بود رو دیدم.بعد حدود دو سال. میگفت فرستاده بودنش مرز واسه خدمتنمیتونست چیزی بگه از سختی هاش و فقط میگفت سخت بود لنی! خیلی سخت بود! میگفت اونجا دستشویی نداشتن و آبی که بهشون میدادن ناسالم بوده و وقتی بر میگرده خونه کلیه هاش درد میگیرن. میره پیش دکتر و دکترها بهش میگن که کلیه هاش از کار افتادن بخاطر آبی که میخوردهبالاخره به هر ضرب و زوری از یه پزشک معروف نوبت میگیره تهران و اون دکتر بهش میگه با یه عمل دوازده میلیونی میشه کلیه هاشو نجات داد. دست دوستم و خانواده اش تنگه و این پول واسشون کم نیستهر کلمه ای که میگفت بعدش یه لعن و نفرین به باعث بانیش میفرستاد آخرسر برگشت به من گفت " میدونی لنی؟ توی خدمت مدام بهت میگن واسه فلان مقدسات پا بکوبپا بکوب واسه کپا بکوب واسه فلانی و فلانی و. ولی وقتی تو برجک تنها نشستی بدون آینده ی روشنی به این نتیجه میرسی که هیچکدوم از اون فلانی ها به فکرت نیستنفقط به فکر خودشونناونجاست که میفهمی تنهای تنهاییبالای برجکاز اونجا به بعد با هر پا کوبیدنی اون مقدسات واست رنگ میبازه و جاشو به تنفر میده" 
این عکس بالا از مکالمه من باهاشه، چند روز بعد از عملش.

" پ " نامی رو داشتیم کارشناسی که فقط سالی یه بار میرفت خونهاز اون بچه های خودساخته ی همه فن حریف بود که دو سه کلمه باهاش حرف میزدی میفهمیدی چقدر از سنش جلوتره. یه بار تو اتاقش بودم که دیدم تو کمدش پر سرکه های جورواجور و یه ظرف بزرگ هست که روش پارچه انداخته بود که ماست بزنه بهش گفتم فلانی چرا خونه نمیری؟ دلت واسه پدر و مادرت تنگ نمیشه؟ پوزخندی زد و گفت " پدر؟ اون بیشرف دلتنگی داره آخه؟ " از حرفش خیلی تعجب کردمبا احتیاط گفتم چطور؟ واسم تعریف کرد. خلاصه بگم: پدرش هیچ اهمیتی به خانواده اش نمیدادپدر خوبی نبود بعد گفت : همون سالی یه باری هم که میرم، واسه مادرم میرمکه حداقل غذا تو دهنم گذاشت وقتی بچه بودم" نه اونموقع جوابی داشتم بهش بدم و نه همین الان.
بعد اون حرفش به پدرم فکر کردم.پدر من آدم سختگیری بود ولی من همیشه خیلی زیاد دوستش داشتم و دارمدر حد آدمی که واسم مقدسه دوستش دارم . چرا؟ چون محبت و تعهدش رو با تمام وجودم لمس کردمچون میدونم هرچی ازش برمیومد انجام داد واسماون با تعهدش واسم مقدس شده.

من دوران راهنمایی ام رو توی یه مدرسه گذروندم که خیلی سخت گیر بوداز صبح تا شب مسئولان مدرسه میکوبیدن بر طبل مقدسات و تو گوشمون میخوندناون مدرسه ضربه خیلی بزرگی به من زد ولی مثل هر زخم و ضربه ای که در کنارش یه چیزی یاد میگیری من هم یه چیزی رو خیلی خوب توی اون سه سال یاد گرفتم. اون هم اینکه هر چیزی که پشتش کلمه مقدس بیاد میتونه خیلی خطرناک باشهمیتونه ویرانی به بار بیارهفهمیدم توی این مملکت و هرجای دیگه ای وقتی یه عده کم میارن میرن میچسبن به این کلمه و پشتش پنهان میشناز اون روز که اینو یادگرفتم تلاش کردم نزارم هر چیزی واسم مقدس بشهنزارم این کلمه پشت هرچیزی بیاد مگر اینکه تعهد و عشقش رو به من ثابت کرده باشه.

یه بار یکی به من گفت آدم اگه معتاد نباشه زنده نیستراست میگفت. آدمی که به چیزی معتاد(وابسته) نیست اصلا زنده نیستیکی به دیدن صورت بچه هاش معتادهیکی به دیدن صورت پدر و مادرش معتادهیکی به دیدن گل هاش معتادهیکی به نشستن پشت سازش معتادهیکی به نمره بیست معتاده و یکی به دیدن صورت یارش معتاده   همین وابستگی ها و اعتیادهاست که مارو زنده نگه میدارهزندگی رو بدون اعتیادهاتون تصور کنین؟ زندگی نیست.بالاترین درجه این اعتیادها(که بالاترین درجه لذت رو هم داره) هم به نظرم وقتیه که مقدس میشنمیشن مثل شیشه و میتونن آدمو کنترل کننمثل عروسک های خیمه شب بازی

اما مشکل اینجاست که به نظرم مقدس بودن به حرف نیستبه عملهیه رابطه وقتی مقدس میشه که مثل یه گلدون گل هر روز بهش آب بدیم و تیمارش کنیم و هواشو داشته باشیمکه بهش متعهد باشیمهم ما و هم طرف مقابل حالا هر رابطه ای باشه.حکایت ما و خاکمون مثل حکایت " پ " و مادرشهنمیتونیم راحت ازش دل بکنیم چون ازش تغذیه کردیم و از سینه هاش شیر خوردیم . حکایت ما  و دولت ها و حاکم هامون هم مثل حکایت پدر " پ " هست که ازش متنفر شدیم که نمیتونیم بهش افتخار کنیمکه بیشتر و بیشتر حس میکنیم مارو رها کرده و تعهدی به ما ندارهکه بیشتر به فکر خودشهاگه بگم اصلا به فکر ما نیست بی انصافیه چون این پست رو دارم از جایی مینویسم که همین پدر کمک هزینه اش رو دادهولی اون کم گذاشتهخیلی کم گذاشته به قولهاش عمل نمیکنه و فقط حرف میزنه و این رابطه ما با این پدرهکه باعث شده فوج فوج با خوشحالی دل بکنیم و بریم

همه ی حرفم اینه که به نظرم باید حواسمون باشه که کی یا چی واسمون مقدس میشهبالاترین حد هر رابطه ای تقدسه و این با عمل به وجود میاد نه با حرف و شعار الکی وقتی تقدس فقط با حرف باشه و پشتش تعهدی نباشه و همینطور بی پشتوانه باد کنه اونوقت ممکنه یه روزی رسوا بشه و تبدیل به تنفر بشه و وای به روزی که عشق یه آدم تبدیل به تنفر بشه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مینو رایانه خرید تشک و کالای خواب کلینیک توانبخشی مهسا مقدم Dawn جزوه منطق فازی و هوش مصنوعی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات بسیج صاحب الزمان( عج ) بندر کنگ و بخش مهران torearmeniyaaa.parsablog.com بومرنگ