امین! از اون روزی که با همون لحن سرد و خشک همیشگیت پیام دادی که داری میری سربازی و تا وقتی که برگردی نمیخوای کسی رو ببینی یا با کسی حرف بزنی یه سوال مثل یک جیرجیرک تنها وسط شب،  آرامش ذهنم رو به هم زده و هر کاری میکنم نمیتونم خفه اش کنم و هروقت میرم تا بگیرمش این یه جیرجیرک میشه هزارتا و خودم رو و محصور بین هزار تا علامت سوال پیدا میکنم.

اون جیرجیرک لعنتی مدام این سوال رو تکرار میکنه:  تا چه اندازه میشه به آدما بخاطر گذشته و رنج های ناخواسته شون حق داد؟؟


امین من یه عادتی دارم . هروقت میخوام کسی رو قضاوت کنم یا از دست کسی ناراحت شم، اول یه نیگا به گذشته و کودکی اش میندازم و بعد درموردش تصمیم میگیرم. یه بار حساب کردم دیدم ما یه جورایی تا هفتاد و پنچ درصد با هم شباهت ژنتیکی داریم و تازه تو خوش شانس تر بودی چون اون ژن قد بلندی رو به ارث بردی :) درسته که بیست و چهار ساعت شبانه روز پیشت  نبودم ولی از یک متری تا یک متر و نود شدنت رو با چشم های خودم دیدم.ما با هم اون مرحله سخته ی مکس پین و پرنس رو رد کردیم، با هم تو حیاط واسه گنجشکا تله گذاشتیم، با هم فوتبال بازی کردیم و من هی گل خوردم، با هم کلاس های بیخود ب رو رفتیم و هزار تا باهم دیگه داشتیم.من میدونم که تو تحقیر شدیمن میدونم اونی که همیشه تحسین میشد یکی دیگه بود و توی بی گناه اونی بودی که خنگ خطاب میشدمن شاید نچشیده باشم ولی میدونم که توی دوران نوجوانی و بلوغ دیدن درد کشیدن مادر و ریختن موهاش و کلاه گیس گذاشتنش چقدر میتونه سخت باشه.من میدونم که تو زخم زبون شنیدی و بهت حق میدم . چون من میدونم .

اینو هیچوقت مستقیم بهت نگفتم ولی میخوام ایتجا بگم که بهت افتخار میکنم.بچه که بودم توی همون عالم بچگی حس میکردم که تو، منو بهتر از خودت میدونی و سعی میکردی کارای منو تقلید کنی.ولی امین من هیچوقت از تو بهتر نبودم و اگر هم جایی بهتر بودم چیزی نبود که خودم بدست آورده باشم و اصلا الگوی خوبی نبودم و خوب نبودم.این تو بودی که تلاش کردی و از همه ی اون تحقیر ها و سرکوفت خوردن ها واسه خودت پله ساختی و شدی همون لاک پشته که مسابقه رو برد. نمیدونم یادت هست یا نه ولی یه بار توی پیاده روی هامون بهت گفتم که هرکسی تو زمین خودش بازی میکنه و تو توی زمین خودت بردی امین.خوب هم بردی.اینقدر خوب که در تلاش تو شدی الگوی من و من بهت افتخار میکنم.

اما امین مشکل اونجاست که تو برای اینکه بتونی رشد کنی و اون تحقیرها و مشکلات رو تحمل کنی سعی کردی آدم بودن آدم هارو فراموش کنی.فراموش کردی که آدما احساس دارن، سعی کردی برای اینکه بتونی درمقابل حرفهاشون تاب بیاری اونارو  فقط یه تیکه گوشت سخنگو ببینی  . میدونی امین زخم های روحی مثل میخ داخل یه دیوار میمونن و گاهی وقتی تلاش میکنی میخ رو دربیاری دیوار رو خراب میکنی.من فکر میکنم که دل تو، جایی که احساساتت خونه کرده بودن زیر فشار این مشکلات تاب نیاوردن و نابود شدنیا شاید هم خودت پتک دستت گرفتی و دیوارتو خراب کردی تا بتونی راحت تر کنار بیای، نمیدونم.شاید در مسیر مشکلات تو راهی غیر از این وجود نداشت.نمیدونم.امیدوارم یه روزی بتونی دوباره این دیوار رو برپا کنی و بشی همون امینی که از ته دل میخنده و بتونی آدمها رو دوست داشته باشی.من هیچوقت از دستت ناراحت نشدم، از هیچکدوم از بی محلی ها، سردی ها و رفتارهای تندت ناراحت نشدم. حتی اون روزی که تو چشمام نگاه کردی و اون حرف رو زدی و روی دیوار دلم یه زخم عمیق زدی که شاید هیچوقت نتونم روشو بپوشونم هم بالاخره تونستم بهت حق بدم چون همیشه یه چشمم به مسیری بود که طی کرده بودی و سختی هایی که در این راه کشیده بودی.دلم میخواست میتونستم یه جوری نرمت کنم و بتونم از حصار فولادی ای که دور خودت کشیدی عبور کنم اما این غرور لعنتی زورم رو گرفت و نتونستم .ولی دلم میخواد یه روزی وقتی دوباره به چشات نگاه میکنم بتونم برق احساس رو توی چشات ببینم،همین.

وقتی اون پیام رو به من دادی حس کردم شاید دیگه به این زودی نتونم ببینمت واسه همین جیرجیرک رو گذاشتم لای این نوشته ها و این نوشته رو هم میزارم توی بطری و رهاش میکنم وسط این اقیانوس تا هم خودم آروم بشم و  شاید هم تو یه روزی بخونیش .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهینه سازی سایت اجاره انواع خودروهای ایرانی و خارجی مرجع سرگرمی , تفریح , اخبار و استخدام Assassins Creed شايد سخن حق مهارت کودکانه دائِمُ‌الاُمُّل حافظ تجهیز Michael دستگاه بسته بندی صنایع ماشین سازی مسائلی اصفهان