باور کنید هیچ مصیبتی بالاتر از این نیست که یه دوست هنرمند حساس و عاطفی داشته باشید و این دوست حساستون بعد از چند ماه رابطه کات کنه و هم اتاقیش رفته باشه و واسه فرار از تنهایی بیاد بهتون پناه بیاره !
روز اول اومد با لب و لوچه آویزون که دل هیتلر رو هم به درد میاورد گفت " بچه ها اون اتاق همه اش واسه من خاطره هست( خاطرات تکست دادن منظورشه!!) میشه بیام پیشتون باشم این چند روز تا حسین بیاد؟ " ما هم دیدیم این بنده خدا اوضاعش خیلی خرابه و خیلی مهربانانه گفتیم آره عزیزم بیا اصلا اینجا اتاق خودته ! و داستان آغاز شد:

اتاق های ما در واقع یکنفره هست و دونفر هم به زور توش جا میشن و ما یه تخت داریم و یکی دیگه مجبوره رو زمین بخوابه گفتیم عزیز دل ما اگه اجازه بدی یکیمون بره اتاق خودت بخوابه و یکی دیگه هم پیشت بمونه که احساس دلتنگی نکنی! گفت " نه یک نفر واسه دلتنگی های من کمه! باید جفتتون پیش من باشید " . خب اوضاع اینجوری بود که اون سرش از در تقریبا بیرون بود و من هم یا باید میچرخیدم وا صورت اونو میدیدم یا درحالی که دماغمو به پایه صندلی چسبوندم بخوابم که بعد از این دیالوگ پایه صنلی شد معشوق من :
+ لنی جان میشه صورتتو اونور کنی؟
- چرا؟
+ چشات منو یاد چشاش میندازه.

ـ شت!

مصیبت دیگه هم این بود که این عزیز با یه تایع نامشصی خروپف میکرد و هم اتاقیم هم همینطور از خروپف کنندگان هست و من گاهی از خواب پا میشدم و حس میکردم وسط کنسرت دوران طفولیت بتوون یا یانی هستم!

یه بار دیگه هم نصفه شب بود دیدم یکی محکم منو بغل کرده و همونجا درحالی که تلاش میکردم ازش جدا بشم مثل اون عزیز کهنسالی که فریاد زد " خدایا من میخوام تو رو ببینم " از خدا خواستم که منو ببره پیش خودش که راحت شم و از این وضعیت راحتم کنه!

خب ما گفتیم حضورش هر ضرری داشته باشه این منفعت رو داره که میتونه واسمون غذا درست کنه چون بزرگترین معضل ما اینروزها درست کردن ناهاره چون بعضی روزها نه من هستم که غذا درست کنه نه هم اتاقیم. و خب اینجا قبل از شرح ماجرا توصیه اکید دارم: " هرگز نزارید دوستتون که شکست عشقی خورده غذا درست کنه "

روز اول:

+ بچه ها اصلا نگران نباشید ! چنان کته استامبولی ای امروز درست کنم که واستون خاطره بشه! 

و خب واقعا خاطره شد چون گوجه ها و همینطور برنج تقریبا نپخته بودن و ما تا شب دلدرد داشتیم و بین دستشویی و اتاق در تردد بودیم و وقتی دستورش رو ازش پرسیدیم گفت " آقا استامبولیه دیگه! همه چی رو میریزی تو همه چی و خودش درست میشه! "

یه روز هم خوراک لوبیا درست کردبه خدا قرار بود ماکارونی درست کنهولی خب ظاهرا شکست عشقی ارتباط مستقیم با گشاد شدن شریان های تنبلی داره ( کلا لوبیا درست کردن توی خوابگاه کار خطرناک و ریسکی ای هست و سپردن پخت لوبیا به یه آدم عاشق مثل سپردن کلید بمب اتم به یه بچه میمونه !)

شب شد.که کاش نمیشد . ساعت سه بود بیدار شدم دیدم هوا سنگین شده نمیتونم نفس بکشم همونجا بود درهای جدیدی از عمق حادثه چرنوبیل و رنج قربانیان اون حادثه به روی من باز شد. رفتم پنکه رو روشن کردم که یکم هوا جابجا شه. صبح بهش گفتیم لوبیا رو چقدر گذاشتی تو آب باشه ؟ گفت " دو ساعت دیگه! بسه دیگه! " 

ولی خب روز آخری یه ماکارونی مشتی درست کرد :)

با اینحال باز هم تاکید میکنم که هرگز پخت غذا رو نسپرید به دوستتون که شکست عشقی خورده!

یه شب گفتیم آقا بیا بریم بیرون یه کافه ای چیزی یه دوری بزنیم حال و هوات عوض شه. بعد شروع کردیم :

+پارک ؟

- با هر نیمکتش خاطره دارم.

+ کافه فلان؟

- نه اصلا اونجارو دوبار باهاش رفتم و شروع کرد به تعریف کردن خاطراتش.

+ کافه بهمان؟

- نه اونجا که اصلا ! اولین قرارم رو اونجا رفتم! وای .

و همینطور اسم کافه ها و مکان هارو آوردیم و اون خاطره تعریف کرد و آخرش گفتیم:

- آقا اصلا جایی هست که باهاش نرفته باشی؟

سرشو بلند کرد  و با اون بغض خاصش که مخلوطی از جدی و شوخیه گفت:

+ نه من تو هر گوشه این شهر لعنتی باهاش خاطره دارم! 

ولی خب باید این اعتراف رو بکنم که این سه روز کلی خندیدیم از دست کارها و حرفاش و دورهمی هایی که داشتیم آخر شب ها و واقعا سه روز خاطره انگیزی بود حیف که بعضیاش غیرقابل پخشه  :)

میدونم با خودتون میگید مگه همچین موردی هم هست بین پسرها؟ و باید بگم آره هست و کلا مرزهای احساس رو جابجا کردن این رفیقمون که البته همین ویژگیش هم بود که کار دستش داد .

یه روزی این آهنگ یکی از محبوب ترین های من بود ولی این چند روز اینقدر اینو پلی کرد که دیگه تا یه مدت نمیتونم تحملش کنم :)

آهنگ زیباییه، از دستش ندید :

eleni karaindrou --- the weeping meadow


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش کسب و کار هاي مهارتي مهربانستان حفاظ شاخ گوزنی Nathan مهدی گیم mahdi game David بیوگرافی بازیگران وبلاگ شخصی مهدی ابراهیم نژاد وبلاگ خبری ارومیه آنلاین روستای درب غریبی ها